همیشه غروب‌های عاشورا خونه‌ی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکی‌یکی وسایلشون رو جمع می‌کردند و سوار ماشین می‌شدند می‌رفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم.
مثل این‌که قراره بقیه‌ی زندگیم غروب عاشورای خونه‌ی مادربزرگ باشه.
+ کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدم‌های دیگه‌ای بودیم.
++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کوهساران طبیعت کیمیا کاسیان (◕‿◕✿)دختری با حرفهای قشنگ(✿◠‿◠) سجاد سلیمان نژاد پلاس کینگ | خرید پلاس قانونی 14 روزه تحویل فوری کاربراتور محصولات غذایی فدک ۴۰ معرفی وب سایت های طراحی شده محیط زیست